شهید مدافع حرم حامد جوانی

ساخت وبلاگ

حامد جوانی در روز 23 اردیبهشت امسال در منطقه لاذقیه سوریه مجروح شده و بر اثر شدت جراحات حدود 43 روز در سوریه و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت کما بود که سرانجام با لبیک به دعوت حق، به قافله سیدالشهدا(ع) پیوست و همزمان با روز جمعه بدست مردم روزه دار تبریز به صورت باشکوهی تشییع شد.

 

شهید مدافع حرم حامد جوانی

 

«حامد» جوانی بود که بهره ی جوانی اش را در راه اسلام و صیانت از خاندان اهل بیت علیهم اسلام دید.

برای شناخت بیشتر شهید مدافع حرم حامد جوانی به سراغ خانواده اش رفتیم. پدر و مادری که جوان 25 ساله ی خود را قربانی آرمانی بزرگ به نام اسلام نمودند، با این باور که اگر ده پسر دیگر هم داشتند فدای اسلام و اهل بیت (ع) می کردند؛ همان پدر و مادر اعضای بدن فرزندشان را نیز بخشیدند تا حامد را همچنان در جوان های دیگر زنده نگه دارند.2

 لطفا از دوران کودکی فرزند شهیدتان برایمان بگویید:

حمیده پادبان مادر شهید: ما دو پسر داشتیم و حامد فرزند دوم مان بود، در سال 1369 به دنیا آمد؛ از همان اول سعی کردیم او را در فضای مذهبی قرار بدهیم تا به قول خودمان بچه هیئتی بار بیاید.

در سال 88 وارد سپاه شد و رغبتش برای خدمت به نظام و انقلاب بیشتر شد. او همیشه می خواست طوری زندگی کند که برای دین و انقلاب مثمر ثمر باشد. با همین اندیشه و نیت بود که در تیر ماه سال 94 به شهادت رسید.

به عنوان مادر شهید از شیوه ی تربیتی که برای بزرگ کردن پسرتان در پیش گرفتید صحبت کنید:

مادر: من کار خاص و اساسی برای حامد نکردم بلکه سعی کردم همین روال درست و ساده ی تربیت دینی را در پیش بگیرم. مثلا از کودکی او را به نماز و روزه ترغیب می کردیم و او نیز از همان بچگی هم نمازهایش را می خواند و هم در امر روزه و دیگر واجبات مبادرت داشت.

حامد خیلی پاک و صادق بود؛ به من و پدرش بسیار احترام قائل می شد. اگر از او درخواستی می کردم هر کار مهمی هم که در دست داشت رها می کرد تا حرف من زمین نماند.

پرورش دهنده ی حامد هیئت و بسیج بود

جعفر جوانی پدر شهید: من حامد را همراه خود به هیئت فاطمیه تبریز می بردم اما وقتی با این فضا آشنا شد چه با من و چه بدون من در هیئت حاضر می شد و می توانم بگویم پرورش دهنده ی حامد هیئت و بسیج بود. هر چند پدر نقش مهی در تربیت و پرورش فرزند دارد اما به لحاظ اشتغال و درآمدزایی کمتر فرصت می کند با بچه ها باشد لذا این وظیفه ی خطیر همیشه بر عهده مادر است و من از همسرم سپاسگذارم که این چنین پسری را تربیت کرده است.

 وقتی حامد تصمیم به ورود به سپاه و عرصه نظامی گرفت، چه واکنشی نشان دادید؟ در حالی که می دانستید در این راه خطراتی هم وجود دارد:

مادر: حامد در رشته علوم نظامی تحصیل کرده بود، من دوست داشتم او در مسیر حفظ و حراست از نظام قدم بردارد و از تصمیمش خوشحال نیز بودم، چون معتقدم نیتش حسینی بود و در راه امام حسین(ع) حرکت خواهد کرد و هرکسی در این راه باشد حتما سعادتمند می شود.

حامد در دوران مدرسه دوستی به نام حامد داشت، که در همان دوران مدرسه به او گفته بود صبر کن و ببین که روزی من کاری خواهم کرد که در دنیا سر و صدا کند. روز تشییع جنازه حامد، مادر دوستش این ماجرا را از زبان پسرش نقل کرد.

اگر ده پسر دیگر هم داشتم فدای اهل بیت می کردم

 حامد تصمیم رفتن به سوریه را چطور با شما مطرح کرد؟

مادر: او خیلی راحت در این مورد با ما حرف زد و ما هم راحت پذیرفتیم. چون ما هرکجا باشیم به عنوان شیعه وظایفی داریم. من خود اعتقاداتی دارم که برای دفاع از آن اگر اجازه داشته باشم به سوریه یا هرجای دیگر هم می روم. به همین دلیل وقتی حامد تصمیمش را با ما درمیان گذاشت به او گفتم ای کاش ده برابر دیگر هم داشتی تا همه با هم به دفاع از حریم آل الله می رفتید.

وقتی حامد می رفت ما این حقیقت را قبول کردیم که وقتی کسی به این راه می رود یا شهید می شود یا مجروح و یا سالم بر می گردد. برای همین نیز وقتی خبر شهادتش را آوردند اصلا ناراحت نشدیم. حامد به من و پدرش گفته بود اگر شهید شدم و مراسمی به پا کردند گریه نکنید تا مبادا دل دشمن شاد شود.

حال باید بگویم ما به راحتی این اتفاق را پذیرفته ایم و هرلحظه حضور حامد را در خانه حس می کنیم.

زیارت عاشورا امروز به دنبال مصداق عملی است

پدر: در زیارت عاشورا خطاب به امام حسین(ع) می گوییم ای کاش ما در کربلا بودیم و از شما حمایت می کردیم؛ اکنون مصداق واقعه کربلا در دنیا به وقع پیوسته و میدان نبرد حق و باطل از جنس عاشورایی و مکتب حسینی به پا شده است؛ درواقع الان وقت عمل است؛ ما که می گفتیم کاش در کربلا بودیم و در رکابت می جنگیدیم، الان کربلاست پس باید به عهدمان وفا کنیم و برای دفاع از حق به میدان بیاییم.

اسرائیل، آمریکا و امثال داعش باید فکر حمله به حرم حضرت زینب (س) را از سر بیرون کنند؛ چون تا زمانی که حضرت زینب(س) چنین عباس هایی دارد آنها نمی توانند کاری از پیش ببرند. بنابراین افتخار ما این است که حامد رفت.

ما هنوز نمرده ایم که دوباره آل الله اسیر شوند

آنچه همیشه ورد زبان حامد بود این بود: یا حسین(ع)! هنوز ما نمرده ایم که رقیه ات دوباره سیلی بخورد ... می گفت من وظیفه دارم هر لحظه آنجا باشم و اگر اشتیاق دیدار شما را در دل نداشتم هرگز به مرخصی نمی آمدم، چون الان در شرایطی هستیم که باید از ناموس امام زمان(عج) دفاع کنیم. حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) ناموس امام زمان (عج) هستند و ما باید از آنها دفاع کنیم.

 از آخرین دیدار خود با حامد بگویید، آن روز که می خواست برای همیشه ترکتان کند:

مادر: وقتی می رفت اصلا فکر نمی کردم آخرین دیدارمان باشد. او با شور و شوق تمام داشت خانه را ترک می کرد اما قبل از اینکه خداحافظی کند از من خواست که به اتاقش بروم؛ وقتی وارد اتاق شدم وصیتنامه اش را به من داد و گفت: اگر برگشتم که هیچ اما اگر شهید شدم آن را بخوان. سپس خداحافظی کرد و طبق معمول اجازه نداد که برای بدرقه اش یک پله پایین تر برویم.

خداحافظی اش خیلی راحت بود؛ انگار که می خواست تا سر کوچه برود و برگردد اما با چنان اشتیاقی می رفت که برای رفتن به خانه ی دوست لازم است.

پدر: آرزویش این بود که از حلقه یاسین رد شود؛ ما هم از حلقه یاسین ردش کردیم چون حلقه یاسین آیاتی از قرآن است که هرمسافری از زیر آن رد شود آرزوهایش برآورده می شود.

حامد را با همان خوشحالی راهی میدان کردیم که گویی قرار است لباس دامادی بر تن کند

 هرچقدر هم که ماجرا را ساده و راحت بینگاریم باز به نظر می رسد برای یک مادر خیلی سخت است که پسرش را روانه میدان جنگ کند و قطعا آن لحظه دلش به لرزه می افتد ... حتما شما هم به عنوان مادر دلتان لرزیده است ...

مادر: اصلا این طور نیست، خدا می داند که یکبار هم دلم نلرزید، یک بار هم اراده ام سست نشد؛ شاید به نظر برسد من روحیه ی عجیبی دارم اما این همان کاری است که حضرت زینب(س) انجام داد و بدون اینکه زره ای واهمه به خود راه بدهد فرزندانش را راهی میدان کرد درحالی که می دانست کشته می شوند.

اگر فکر تمسخر اطرافیان نبود، هنگام شهادت حامد شیرینی پخش می کردم

پدر: واقعیت امروز همین است؛ چون جنگ همان جنگ است و جنگیدن در این میدان و شهید دادن افتخار است و بدانید که اگر فکر تمسخر اطرافیان نبود، هنگام شهادت حامد شیرینی پخش می کردم ... چون پسرم از ناموس امام زمان(عج) دفاع کرده است. حال کشته شدن در راه دفاع از ناموس امام زمان(عج) کم افتخاری است؟! نباید برای آن خوشحال بود؟! به حامد می گویم: خداوند تو را روسپید کند که ما را در قیامت در محضر حضرت زهرا(س) روسپید کردی و حداقل می توانیم به فاطمه ی زهرا(س) بگوییم یک نفری را که فرزندمان بود در راه دفاع از ناموس شما قربانی دادیم. لذا ما حامد را با همان خوشحالی راهی میدان کردیم که گویی قرار است لباس دامادی بر تن کند و وارد حجله شود. می بینید که هیچ نیاز نبود دلهره داشته باشیم یا دلمان بلرزد.

از بی بی زینب برای خودم و مادرش صبر خواستم

 شنیده ایم وقتی حامد در بیمارستان سوریه مجروح و بستری بود، به آنجا رفته اید؛ وقتی به حرم حضرت زینب(س) رفتید برایش شفاعت خواستید یا شهادت؟

پدر: وقتی سوریه رفتم اول به عیادت حامد رفتم و او را با تنی مجروح روی تخت بیمارستان دیدم؛ سپس مرا به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) بردند؛ پس از زیارات آن بانوان بزرگوار از حضرت زینب خواستم همان طور که در صحرای کربلا دلت بی تاب بود و اباعبدالله(ع) دست بر سینه ات گذاشت و قرار گرفتی، همان گونه به من و مادرش آرام و قرار عنایت کن و به ما صبر بده همان طور که خداوند به شما صبر داد. گفتم اگر قرار است حامد با این وضعیت که چشمان و دستانش را از دست داده و سراسر بدنش ترکش است، زنده بماند باید بگویم هرچه از دوست رسد نیکوست و من و مادرش تا آخر عمر نوکری و کنیزی اش را می کنیم به او می رسیم و مراقبت می کنیم. اما اگر قرار است شهید شود این قربانی را از ما قبول کن.

شاید عده ای  به شما شماتت کنند که چرا پسر جوانت را به یک مملکت غریبه فرستادی که آخر هم کشته شود؛ شما را چه به کشور سوریه؟! آنجا هم که ایران نبود بگویید می روند تا از خاکتان دفاع کنند! شما در جواب اینها حرفی هم برای گفتن دارید؟

وقتی در چنین شرایطی قرار بگیرم حضرت زینب(س) را به خاطر می آورم که بسیار به ایشان شماتت کردند اما در آخر همه دیدند که چه کسی پیروز و چه کسی مغلوب است. هر کس که بخواهد ما را شماتت کند من از همین الان حلالشان می کنم ولی بهتر است آنها کلاه خود را قاضی کنند و ببینند آیا واقعا شایسته است که کسی به خاطر دفاع از ناموس امام زمان(عج) مورد شماتت قرار بگیرد؟!

شاید شماتت از کسی برمی آید که امام زمان(عج) را نمی شناسد که اگر کسی ادعای مسلمانی کند و امام زمانش(عج) را نشناسد کافر است و اگر هم امام زمان(عج) را می شناسد باید از ناموسش(عج) دفاع کند. به هرحال من به حامدم افتخار می کنم و هرکس مرا شماتت کرده و یا شماتت بکند، با زبان روزه می گویم که حلالش می کنم.

شرمنده ی مردم تبریز شدم/ حامد شهید جهان اسلام است

 وقتی پیکر حامد شهیدتان در میان خیل جماعت تشییع می شد و شما بزرگ شدن و قد کشیدنش را به خاطر می آوردید؛ چه حسی داشتید؟

پدر: من آن روز می دیدم که سالها زحمتی که برای بزرگ کردنش کشیدیم به ثمر نشسته است. حس افتخار به من دست داده بود و شاید برایتان جالب باشد که با شعف پیش  خود به حامد می گفتم: پسر! خانه ات آباد که کاری کرده ای که تبریز همه به استقبالت آمده است! البته زبانم قاصر بود و نتوانستم از مردم تبریز تشکر کنم. آنها طوری از حامد استقبال کردند و طوری برایش اشک ریختند که انگار فرزند خودشان است؛ آنها می گفتند اگر حامد در ایران شهید می شد متعلق به تمام ایران بود اما الان در راهی شهید شده است که متعلق به شیعیان است. درواقع حضور آن جمعیت با زبان روزه در وادی رحمت به من چنین القاء می کرد که تصور نکنم این شهید فقط متعلق به ما که خانواده اش هستیم، می باشد و بقیه غریبه هستند. به حامد کل شیعیان افتخار میکنند.

حامد چون می دانست شهید می شود، قرار ازدواجش را به هم زد!

 وقتی خبر شهادت دیگر شهیدان راه اهل بیت(ع) در سوریه را می شنید، چه واکنشی از خود نشان می داد؟

مادر: او هر موقع خبر شهادتی را می شنید ناراحت و احساساتی می شد ولی می دانست که خودش هم شهید خواهد شد. یک شاهد برای این حرفم این است که ما برای حامد به خاستگاری رفته بودیم و مقدماتی را نیز انجام داده بودیم و با رضایت طرفین قرار بود ازدواج کنند اما یک دفعه تصمیمش عوض شد و به ما گفت نمی خواهد ازدواج کند. گفت تا زمانی که داعش وجود دارد من  می جنگم تا شهید شوم اما اگر داعش از بین رفت و من هم زنده ماندم آن موقع ازدواج می کنم. ما به خانواده دختر خانم زنگ زدیم و بسیار عذرخواهی کردیم.

چه آرزویی برایش داشتید؟

مادر: آرزویم این بود که به آرزویش برسد؛ اگر او آرزویش شهادت بود من هم همان را برایش می خواستم. شاید شنیدن اینها از زبان یک مادر برایتان تعجب آور باشد اما من همیشه به این فکر می کنم که برفرض حامد زنده می ماند و هشتاد سال و یا بیشتر هم عمر می کرد اما در این مدت گناهی مرتکب می شد و خودش و ما در پیشگاه خداوند روسیاه و سرافکنده می شدیم؛ این شرایط را هیچ کس دوست ندارد. من هم نه برای پسرم و نه برای خودم نمی پسندم که در روز قیامت در چنین موقعیتی قرار بگیرم در حالی که الان می دانم روز قیامت روسفید و سربلند خواهیم بود هرچند که در ایام جوانی دار فانی را وداع گفت.

خداوند در این دنیا همه چیز را به خاطر انسان و انسان را برای خودش خلق کرده است؛ ما هم به نوعی امانت دار هستیم. یعنی خدا حامد را برای خودش می خواست اما مدتی او را به ما سپرده بود؛ مثل همسایه ای که چیزی را به عنوان امانت به شما می سپارد و می گوید پسش خواهم گرفت و شما می دانید که آن همسایه دنبال آنچه مال خودش هست می آید و پسش می گیرد؛ شاید امروز و شاید فردا که شما از زمانش بی خبرید.

خداوند حامد را به ما داد که ما به خاطر دادنش شکر می کنیم؛ او خوب تربیت یافت که این نیز از خدا بود و ما کاره ای نبودیم؛ امروز نیز شهید شده است که ما برای شهادتش هم شکر می کنیم.

حامد برات شهادتش را از روضه حضرت زهرا(س) گرفت

 قطعا حامد اینجا حضور دارد و می دانید که صحبت های شما را می شوند؛ اگر بخواهید سخنی با حامد بگویید، چه می گویید؟

مادر: هر سال یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا(س) برپا می شود که امسال به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم. یک روز سر راه از حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای روضه بنشینم. وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند. به حامد گفتم اشکالی ندارد حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و تمیز کردن مسجد کمک می کنیم.

وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت مادر جان من یک نیتی کردم؛ شما بروید و استکان های چای روضه را بشویید. حامد به من نگفت نیتش چیست اما من به همان نیت استکان ها را شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت و بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز نیتش شهادت بود.

آن چه را که آرزو داشت برایش آرزو کردم و حال از حامد می خواهم در قیامت ما را هم نزد چهارده معصوم(ع) شفاعت کند.

عشق به علمدار شهادت حامد را همچون حضرت عباس (ع) رقم زد

پدر: هرگاه حامد به  مراسمی یا هیئتی می رفت، می گفت ای کاش روضه ی حضرت عباس(ع) بخوانند. ارادت عجیبی به حضرت عباس(ع) داشت. در این حدیث شک نکنید که می فرماید هرکس به هرآنچه دل بسته است روز قیامت با همان محشور می شود. حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود... هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترکش بود. حامد در راه و مرام حضرت عباس(ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور می شود. کسانی که در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرکس حالش را می پرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل مراجعه کنید.

یکی از اساتید دانشگاه حامد پس از شهادتش گفت: "حامد من فکر می کردم استاد تو هستم اما الان می بینم من شاگرد توام و تو استاد منی". من نیز به حامد می گویم: درست است که من بزرگت کرده ام ولی تو چنان مفتخرم کرده ای که از خدا می خواهم در دنیا و آخرت روسپید باشی.

 هرآنچه از رشادت های حامد در جنگ شنیده اید، برای ما هم تعریف کنید:

یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هرچند حامد جوانی 25 ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی. کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند.

 شنیده ایم که یک هدیه ویژه برایتان فرستاده اند؛ دوست داریم در مورد آن بشنویم:

این انگشتری را که در انگشت من می بینید، سید حسن نصرالله برایم فرستاده است که قبل از آن برای حضرت آقا فرستاده و ایشان آن را متبرک کرده اند. علاوه بر آن حضرت آقا نیز چفیه شان را برایم فرستاده اند. این دو بزرگترین هدیه هایی هستند که در طول عمرم گرفته ام.

هدف از جنگ در سوریه فقط دفاع از حرم اهل بیت نیست

 آیا قبول دارید که حامد یا شهدای دیگر علاوه بر اینکه مدافع حرم بودند، مجاهد جبهه مقاومت نیز بودند؟

پدر: در پاسخ به سوال شما باید بگویم وقتی در بیمارستان کنار حامد بودم، پیام حضرت آقا به ما رسید که فرموده بودند اینها که شهید شده اند اجر دو شهید را دارند؛ چون هم هجرت کرده اند و هم شهید شده اند. پیامبر(ص) نیز در حدیثی می فرماید اگر مسلمانی خواب باشد در حالی که مسلمان دیگر او را به یاری بخواند، اگر کمکش نکند مسلمان نیست. وضعیت فعلی مصداق همین حدیث است که اکنون مردم سوریه، یمن، عراق و غیره امروز نیاز به کمک دارند و ما را به یاری می طلبند. کسانی هم که از ایران، از تبریز و یا هرجای دیگر به سوریه می روند، کارشان فقط دفاع از حرم نیست، چون دفاع از حرم فقط یک بعد قضیه است. همان طور که در تاریخ بارها حرم حضرت اباعبدالله را تخریب کرده اند اما بازهم آن را ساخته و بهتر از قبل کرده اند.

هدف اصلی داعش از بین بردن اسلام است، آنها می خواهند ریشه اسلام را بخشکانند نه حرم را که حرم یک بعد از قضیه و یک شاخص است. امثال حامد که لقب مدافع حرم گرفته اند، درواقع مدافع حرم پیامبر(ص) هستند و حرم پیامبر(ص) نیز اسلام است. پس آنانکه در این راه شهید می شوند مدافعان اسلام هستند که عده ای در عراق، عده ای در سوریه و اگر لازم باشد در یمن، جهت پاسداری از دین به میدان می روند.

بنابراین حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) یک مصداق است و همان طور که هدف اصلی داعش نابودی اسلام است هدف اصلی مدافعان حرم نیز دفاع از حرم اسلام است.

 وقتی جای خالی اش را در خانه حس می کنید، چه می کنید؟

مادر: من جای خالی اش را در خانه احساس نمی کنم. نمی دانم چگونه بیان کنم تا منظورم را بفهمید و سوء برداشت نکنید ولی من احساس می کنم اصلا حامدی به دنیا نیامده و من بزرگش نکرده ام که امروز با رفتنش جای خالی اش را احساس کنم. در حالی که دوست و فامیل و آشنا همه می دانند که وابستگی ما به همدیگر خیلی زیاد بود.

شاید این صبر نتیجه لطف و محبت اهل بیت(ع) است. مثلا ما زخمی شدن، افتادن یا حالات دیگر حامد را ندیدیم اما امام حسین(ع) با دستان خود طفل شیرخواره اش را به میدان برد و در آغوش خودش گلویش را پاره کردند؛ قطعا این سخت تر است و اصلا قابل قیاس با وضعیت ما نیست. اگر ما مصایب و جان نثاری های کربلا و عاشورا را در نظر داشته باشیم خیلی راحت می توانیم شهادت فرزندمان را بپذیریم و سازگار شویم. ای کاش فرزند دیگری هم داشتیم که در همین مسیر می رفت و خود را فدای اسلام می کرد که البته پسر بزرگترم نیز خیلی دوست دارد برای دفاع از اسلام راهی شود اما متاسفانه تا جایی که اطلاع دارم فقط متخصص می برند که پسر بزرگترم تخصص نظامی ندارد.

پدر حامد می خواست به جای او در سوریه بماند

دوست شهید: وقتی پدر شهید به سوریه آمد، پس از شهادت پسرش گفت شما جنازه حامد را به تبریز انتقال بدهید، من در سوریه می مانم و به جای حامد جنگ می کنم! این برای ما درس خیلی بزرگی بود. قبل از شهادتش نیز یکی از دوستان در تهران به حاج آقا گفت انشاءالله خدا صحت بدهد ولی اگر شما اجازه بدهید ما یک چشم به حامد می دهیم؛ اما حاج آقا گفت: این چه حرفی است که می زنید، به جای آن بروید و راه حامد را ادامه دهید تا پرچم روی زمین نماند وگرنه ما خودمان مراقب حامد هستیم و به او رسیدگی می کنیم.

پدر: وقتی می خواستیم حامد را از سوریه به ایران انتقال بدهیم، من خیلی تلاش کردم که در سوریه بمانم تا شاید کوچکترین خدمتی برای اسلام بکنم؛ اما تخصص نداشتم و سنم نیز قدری بالا رفته است، برای همین با ماندنم موافقت نکردند وگرنه مشتاق بودم که آنجا بمانم تا جای حامد خالی نباشد. البته الان نیز به برکت وجود دوستانش جای حامد خالی نیست و من وقتی رفقای حامد را می بینم گویی خود او را می بینم.

با وجود عباس های زینب داعش آرزوی رسیدن به اهدافش را با خود به گور خواهد برد

همزمان با شهادت حامد سه مدافع دیگر نیز در سوریه به شهادت رسیدند و برای این چهار شهید مراسم ویزه ای در تهران برپا شد؛ در رابطه با آن مراسم توضیحی بفرمایید:

دو سه روز قبل از شهادت حامد، از طریق معاون سردار قاسم سلیمانی، به من اطلاع دادند که سه نفر از دوستان حامد به فیض شهادت رسیده اند. دو روز پس از آنها نیز حامد به شهادت رسید. شب ساعت حدودا یازده بود که نماینده حضرت آقا در سپاه و معاون حاج قاسم سلیمانی با تعداد دیگری از بچه های سپاه آمدند و حامد را از بیمارستان به معراج شهدا بردند. هر سه آنها دوست حامد بودند و تمام ارتباطات حامد با ایران از طریق دو نفر از آنها انجام می گرفت. گفتند هدف ما از این کار این است که شب آخر آنها کنار هم باشند.

وقتی هم که برای این شهیدان مراسم برگزار کردند، حاج قاسم نیز شرکت کرده بود و برای ما افتخار بزرگی بود که شخصی مانند حاج قاسم سلیمانی به دیدار ما بیاید.

البته من آن شب به معراج شهدا نرفتم چون قرار بود آن چهار رفیق باهم باشند....

برای هم سن و سالان حامد و برای پدرها و مادرهای جوان چه توصیه ای دارید؟

مادر: ما کوچکتر از آنیم که برای کسی توصیه ای بکنیم ولی به کسانی که دوست دارند راه حامد ادامه بدهند می گویم با قرآن مانوس شوند که اگر انسان یک آیه از قرآن را بخواند و آن را درک کند به روشنایی می رسد. قران را بخوانیم و به آن عمل کنیم نه اینکه فقط شعار مسلمانی بدهیم. هر جوان مسلمانی شعارش توام با شعور و عمل باشد قطعا به درجات والا می رسد. امیدوارم همه جوانان موفق باشند.

 شنیده ایم حامد قبل از شهادتش عکسی از خود آماده کرده بود:

پدر: قبل از شهادت دو عکس آماده کرده بود؛ یکی برا تشییع پیکرش و دیگری برای چاپ روی بنر که آن را به مادرش داده بود. حامد از شهادتش آگاه بود و تدارک همه چیز را دیده بود. همکارانش می گویند حتی زمانی که داشت کارهای اداری اش را انجام می داد، می گفت نامه مرا امضا کنید وگرنه بعدا پشیمان می شوید که چرا امضاء نکردم؛ چون من دارم می روم و دیگر هم برنمی گردم. فرمانده یگان موزیک می گفت حامد صراحتا به ما اعلام کرد به شما دستور می دهم وقتی پیکر من آمد خوب موزیک بزنید وگرنه تنبیهتان می کنم.

خداوند ما را در راه شهدای اسلام ثابت قدم نگه دارد....

پی نوشت:

1.سوره مبارکه آل عمران (169)

2. اهدای اعضای بدن شهید مدافع حرم، حامد جوانی با رضایت خانواده در بیمارستان بقیه الله انجام شد تا ایثار و فداکاری وی تنها منحصر به میدان نبرد نباشد و حتی روی تخت بیمارستان نیز در عرصه ایثارگری نقش ایفا کند.

3.حامد جوانی در روز 23 اردیبهشت امسال در منطقه لاذقیه سوریه مجروح شده و بر اثر شدت جراحات حدود 43 روز در سوریه و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت کما بود که سرانجام با لبیک به دعوت حق، به قافله سیدالشهدا(ع) پیوست و همزمان با روز جمعه بدست مردم روزه دار تبریز به صورت باشکوهی تشییع شد.

داعش...
ما را در سایت داعش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ایرانی xn--mgbpqt بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 15 ارديبهشت 1395 ساعت: 21:09