سؤال مهم: چرا حضرت علی علیه السلام، بعد از پیامبر سکوت کرد؟

ساخت وبلاگ

دروغ میگوید هرکه گمان دارد مرا دوست دارد و علی (ع) را دشمن دارد

چهارمین بخش از زندگی حضرت علی علیه السلام:

از وفات پيامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تا خلافت ظاهرى آن حضرت

پيش از آغاز اين بخش، مقدمتاً يادآور مى شويم كه جريان امامت، از رحلت پيامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) (در ماه صفر سال 11هجرى) تا سال وفات امام حسن عسكرى (علیه السلام) در ماه ربيع الاول سال 260به طور تقريبى چهار دوره را گذرانده، و هر دوره از لحاظ موضعگيرى امامان در برابر قدرتهاى مسلط، داراى ويژگي‌هايى بوده است. اين دوره ها عبارت بودند از:

 

1- دوره صبر يا مداراى امام با اين قدرتها. اين دوره سراسر بيست و پنج سال ميانه رحلت پيامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) (سال 11 هجرى) تا آغاز خلافت ظاهرى اميرمؤمنان (سال 35هجرى) را در بر مى گيرد.

 

2- دروه به قدرت رسيدن امام. اين دوره همان چهار سال و نه ماه خلافت اميرمؤمنان و چند ماه خلافت امام حسن (علیه السلام) است كه با همه كوتاهى و با وجود ملامتها و دردسرهاى فراوانى كه از سوى دشمنان رنگارنگ اسلام براى اين دو بزرگوار تراشيده شد، درخشنده ترين سالهاى حكومت اسلامى به شمار مى آيد.

3- دوره تلاش سازنده كوتاه مدت براى ايجاد حكومت و رژيم اسلامى. اين دوره شامل بيست سال فاصله صلح امام حسن (علیه السلام) (در سال 41 تا حادثه شهادت امام حسين (در محرم سال 61 است. پس از ماجراى صلح، عملاً كار نيمه مخفى شيعه شروع شده و برنامه هايى كه هدفش تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پيامبر در فرصت مناسب بود، آغاز گشت. اين فرصت، طبق برآورد عادى چندان دور از دسترس نبود، و با پايان يافتن زندگى شرارت آميز معاويه، اميد آن وجود داشت).

4- و بالاخره چهارمين دوره، تعقيب و ادامه همين روش در برنامه هايى دراز مدت بود. اين دوره در طول نزديك به دو قرن و با پيروزيها و شكست‌هايى در مراحل گوناگون، همراه با پيروزى قاطع در زمينه كار ايدئولوژيك و آميخته با صدها تاكتيك مناسب و مزين با هزاران جلوه از اخلاص و فداكارى، تعقيب گرديد.(1)

 

 

در گذشت پيامبر و مسئله رهبرى

على (علیه السلام) پس از پيامبر شايسته ترين فرد عالى براى اداره امور جامعه اسلامى بود و در حوزه اسلام بجز پيامبر اسلام، هيچ كس از نظر فضيلت، تقوا، بينش فقهى، قضائى، جهاد و كوشش در راه خدا و ساير صفات عالى انسانى به پايه على (علیه السلام) نمى رسيد. به دليل همين شايستگيها، آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پيامبر اسلام به عنوان رهبر آينده مسلمانان معرفى شده بود كه از همه آنها مهم‌تر جريان «غدير» است. از اين نظر انتظار مى رفت كه پس از درگذشت پيامبر، بلافاصله على (علیه السلام) زمام امور را در دست گيرد و رهبرى مسلمين را ادامه دهد. اما عملاً چنين نشد و مسير خلافت اسلامى پس از پيامبر منحرف گرديد و على (علیه السلام) از صحنه سياسى و مركز تصميم گيرى در ادامه امور جامعه بدور ماند.

 

دو راهى سرنوشت ساز

على (علیه السلام) اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلالها و احتجاجهاى متين خود، خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولى مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراضها چندان سودى ندارد و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرّند. در اين هنگام على بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت: يا مى بايست به كمك رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانونى نمى دانستند، بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را قبضه كند، و يا آنكه وضع موجود را تحمل كرده و در حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد.

از آنجا كه در رهبريهاى الهى، قدرت و مقام، هدف نيست، بلكه هدف چيزى بالاتر و ارج‌دارتر از حفظ مقام و موقعيت است و وجود رهبرى براى اين است كه به هدف تحقق ببخشد، لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف، يكى را برگزيند، بايد از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدمتر از حفظ مقام و موقعيت رهبرى خويش بشمارد.

على (علیه السلام) كه با چنين وضعى روبرو شده بود، راه دوم را برگزيد. او با ارزيابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبرى خود نمايد، وضعى پيش مى آيد كه زحمات پيامبر اسلام و خونهاى پاكى كه در راه اين هدف و براى آبيارى نهال اسلام ريخته شده است، به هدر مى رود.

امام در خطبه «شقشقيه» از اين دوراهى دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنين ياد مى كند:

«... من رداى خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن درپيچيدم (و كنار رفتم)، در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (وحق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده اند، صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى دارد.

(عاقبت) ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد نزديكتر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى ديدم ميراثم را به غارت مى برند.»! (2)

 

امام به صبر خود در برابر انحراف اسلامى از مسير اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است؛ از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه رأى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد، امام رو به ديگر اعضاى شورا كرده و فرمود:

«خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم. به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد، و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد.»(3)

 

 

خطرهاى داخلى و خارجى

«گفتيم كه على (علیه السلام) با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او جامعه اسلامى را تهديد مى كرد، از قيام و اقدام مسلحانه خوددارى كرد. ممكن است سؤال شود كه چه خطرهايى در آن زمان جامعه نوبنياد اسلامى را تهديد مى كرد؟

 

در پاسخ اين سوال مى توان خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى را كه باعث شد على (علیه السلام) از قيام مسلحانه صرفنظر كند، بدين ترتيب دسته بندى كرد.

1- اگر امام با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حكومت و خلافت برمى آمد، بسيارى از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند، از دست مى داد. علاوه بر اينها گروه بسيارى از صحابه پيامبر كه به خلافت امام راضى نبودند، كشته مى شدند. اين گروه، هر چند در مسئله رهبرى در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روى كينه ها و عقده هايى كه داشتند، راضى نبودند زمام امور در دست على (علیه السلام) قرار بگيرد، ولى در امور ديگر اختلافى با امام نداشتند، و با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و مسيحي‌گرى و يهودي‌گرى به شمار مى رفتند، قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گراييد.

امام هنگامى كه براى سركوبى پيمان شكنان (طلحه و زبير) عازم «بصره» مى گرديد، خطبه اى ايراد كرد و در آن انگشت روى اين موضوع حساس گذاشت و فرمود:

«هنگامى كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد، قريش با خودكامگى، خود را بر ما مقدم شمرده، ما را كه به رهبرى امت از همه شايسته تر بوديم، از حق خود باز داشت، ولى من ديدم كه صبر و بردبارى بر اين كار، بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است؛ زيرا مردم، به تازگى اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكى مملو از شير بود كه كف كرده باشد و كوچكترين سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد، و كوچكترين فرد، آن را وارونه مى كند».(4)

 

2- از آنجا كه بسيارى از گروهها و قبائلى كه در سالهاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملاً در دل آنها نفوذ نكرده بود، هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملاً با حكومت اسلامى در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند و با گردآورى نيروى نظامى، مدينه را بشدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد، اين بود كه گروهى از مسلمانان را براى نبرد با «مرتدان» و سركوبى شورش آنان بسيج كرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد.(5)

در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى كردند، هرگز صحيح نبود كه امام پرچم ديگرى به دست بگيرد و قيام كند.

 

امام در يكى از نامه هاى خود كه به مردم مصر نوشته است، به اين نكته اشاره مى كند و مى فرمايد:

«... به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پيامبر، امر امامت و رهبرى را از اهل بيت او بگردانند و (در جاى ديگر قرار دهند، و باور نمى كردم) خلافت را از من دور سازند! تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد، اجتماع مردم در اطراف فلانى (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتى كه چنين وضعى پيش آمد) دست نگه داشتم تا اينكه با چشم خود ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمّد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را نابود سازند. (در اينجا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را يارى نكنم، بايد شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگتر بود، چرا كه اين بهره دوران چند روزه دنيا است كه زائل و تمام مى شود، همانطور كه «سراب» تمام مى شود و يا ابرها از هم مى پاشند. پس در اين پيشامدها به پاخاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محكم گرديد.»(6)

 

همچنين امام در نخستين روزهاى خلافت خود طى خطبه اى اين موضوع را يادآورى نمود. «عبدالله بن جناده» مى گويد:

من در نخستين روزهاى زمامدارى على (علیه السلام) از مكه وارد مدينه شدم، ديدم همه مردم در مسجد پيامبر دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را مى كشند، ناگهان على (علیه السلام) در حالى كه شمشير خود را حمايل كرده بود، از خانه بيرون آمد، ديده ها به سوى او خيره شد، او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنين آغاز كرد:

«هان اى مردم! آگاه باشيد روزى كه پيامبر گرامى از ميان ما رخت بر بست، فكر مى كرديم كسى با ما، درباره حكومتى كه او پى افكنده بود، نزاع و رقابت نمى كند، و به حق ما چشم طمع نمى دوزد؛ زيرا ما وارث و ولىّ و عترت او بوديم، اما برخلاف انتظار، گروهى از قوم ما به حق ما تجاوز كرده و خلافت را از ما سلب كردند و حكومت به دست ديگران افتاد.

به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود، و بيم آن نمى رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستى به سرزمين اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه ديگرى رفتار مى كرديم».(7)

 

3- علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند «مسيلمه»، «طليحه» و «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهایی دور خود گردآوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحمات نيروهاى آنان شكست خوردند.

 

4- خطر حمله احتمالى روميان نيز مى توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمين باشد، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان رو در رو يا درگير شده بودند و روميان، مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر على (علیه السلام) دست به قيام مسلحانه مى زد، با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان، بهترين فرصت به دست روميان مى افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند.

 

با در نظر گرفتن نكات فوق، بخوبى روشن مى شود كه چرا امام صبر را بر قيام ترجيح داد. و چگونه با صبر و تحمل و تدبير و دور انديشى، جامعه اسلامى را از خطرهاى بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دو دستگى نمى ترسيد، هرگز اجازه نمى داد رهبرى مسلمانان از دست اوصياء و خلفاى راستين پيامبر خارج شود و به دست ديگران افتد.

----------------------------------

پی نوشت‌ها:

1- آيت الله خامنه اى، سيد على، پيشواى صادق، تهران، انتشارات سيد جمال (بى تا) ص 21

2- فسدلت دونها ثوبا و طويت عنها كشحا و طفقت ارتئى بين اصول بيد جذاء، او اصبر على طخيه عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مومن حتى يلقى ربه فراءيت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى، و فى الحلق شجا، ارى تراثى نهبا. (نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3)

3- لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصه.(نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74)

4- «ان الله لما قبض نبيه استاثرت علينا قريش بالامر و دفعنا عن حق من احق به من الناس كافْ فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمه المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثو عهد بالاسلام و الدين يمخض مخض الرطب يفسده ادنى و هن و يقبله اقل خلق.»(سبحانى، جعفر، پژوهشى عميق پيرامون زندگى على ع، قم، جهان آرا، ص 222 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.

5- البته اين سخن هرگز به معناى صحه گذاشتن بر تمامى عملكردهاى حكومت ابوبكر، نظير قتل مالك بن نويره نيست.

6- نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 62.

7-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تصحيح: محمّد ابوالفضل ابراهيم، چاپ اول، قاهره، داراحياء الكتب العربيه،1378هـ.ق، ج 1 ص 307.

داعش...
ما را در سایت داعش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ایرانی xn--mgbpqt بازدید : 125 تاريخ : شنبه 29 خرداد 1395 ساعت: 19:46